آرتی جانآرتی جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

نفس دوباره

مامان تنبل* آرتی 18 ماهه

سلام بالاخره این مامان تنبل بعد از قرنی اومده تا برات مطلب بنویسه ، ببخشید عشقم یه مدت خیلی سرم شلوغ بود کلاس های دانشگاه با درس ها و پروژه های سخت بعدش که امتحان ها شروع شد و خیلی دوران سختی بود البته با وجود عشقی مثل شما هیچ چیزی برام سخت و غیر ممکن نیست . مامانی هم یه کم تنبلم البته یه کم نه خیلی !!!!!!!!!!!!!!! خوب از کجا شروع کنیم خیلی وقته که برات ننوشم از فروردین ماه شروع می کنیم عید من و بابایی برنامه های زیادی واسه تفریح داشتیم دوست داشتیم عید متفاوت تر تجربه کنیم خلاصه چند جارو برنامه ریزی کردیم بریم ولی لحضه آخر نظرمون عوض شد آخه همه می گفتن با بچه کوچیک سخته و گرما زده می شه دو نفری نمی تونید نگاه دارید و بچه زود مریض...
30 تير 1393

تولد سیزده ماهگی

روزها مثل برق و باد می گذرند و تو شیرین تر بامزه تر و شیطون تر از روز قبل و من و بابایی هر روز وابسته تر از روزهای قبل باورم نمی شه که پسرم الان 13 ماه از تولدش گذشته خیلی سریع اما شیرین بود . همه روزها و لحضه ها با تو قشنگه حتی موقعی که ناراحتم با وجود تو همه چی شیرینه ... حالا یه کم از شیرین کاریات تو این ماه بگم که وقتی بخونی خودتم خندت میگیره ... وقتتی بابایی شب ها می یاد خانه همش دوست داری ما با هات بازی کنیم یه موقع اگه بخواهیم فیلم ببینیم میدویی میری دکمه ماهواره رو خاموش می کنی بدم جلوی تلوزیون روی میز تلوزیون میشینی که دیگه روشن نکنیم ... وقتی آهنگ باب میلت پخش میشه اگه تو اتاقت باشی می دویی میای بیرون پاهاتو می کوبی زمین و ...
30 بهمن 1392

تولدت مبارک مبارک عشق مامان

امروز را به خاطر بسپار ،در آستانه یک سالگی...   حضور پر شکوهت در این جهان ،جهان پر از مهر و کینه ،مالامال از دوستی ها و دشمنی   ولبریز از غم و شادی...   همواره به خود ندا می دهم که این جهان با تو زیبا است ....   در ثانیه ثانیه های با تو بودن در این یک سال توان مرا افزون کرد و قلبم را سرشار از عشق کرد   تو بودی که بودن و زندگی کردن را به من معنا دادی ...   و همواره صدای خنده ها و گریه هایت شوق مرا افزون تر کرد ....   امروز صبح زود پنج شنبه 19 دی ماه وقتی بابایی از خواب بیدار شد اولین جمله اش این بود که امروز خانواده ها مون دعوت کنیم و به مناسبت یک سالگی شما جشن موقتی بگیریم تا...
24 بهمن 1392

مرد کوچولوی مامان در ماههای یازده و دوازده

شازده کوچولوی من سلام شازده کوچولوی مامانی ببخشید که این روزا مامانی خیلی مشغول درس و دانشگاه بودم وقت نمی کردم واسه پسرم مطلب بنویسم همین امشب مامانی دارم یه نفس راحت می کشم تا دو هفته دیگه امتحانام شروع می شه بگذریم حالا از عشقم بگم . پسر کوچولوی من اگه بدونی این روزا دیگه شیطونی نمونده که تو انجام نداده باشی اول از آشپزخانه شروع می کنیم عاشق آشپزخانه و کابینتاشی وقتی مامانی می روم آشپزخانه خیلی عصبانی می شی جیغ می زنی که چرا من و نبردی بد می یای از زیر در من نگاه می کنی هر راهی رو تا حالا امتحان کردی که بتونی از این در وارد آشپزخانه بشی ولی موفق نشدی بالاخره مامانی کمکت میکنم میای داخل یه آهی میکشی بد جیغ می زنی که بزارمت زمین ، همه ا...
2 دی 1392

اول مهر با شیطونک جان

اول مهر شده و دانشگاه رفتن مامانی شروع شده دلبندم . من و بابایی قبلش تصمیم گرفتیم دلبندمون بذاریم مهد چند تا مهد خوب رفتیم . از یکیش نبات مامانی خیلی خوشش اومده بود آنقدر اونجا رنگی رنگی بود که دوست نداشتی بیای بیرون ولی بعد از کلی بررسی در مورد مهد رفتن نبات کوچولو به نتیجه مثبتی نرسیدیم . چون مامانی دلم نمی یاد شیطونک کوچولو بره مهد هنوز خیلی کوچولو هستی مامانی . تصمیم گرفتیم خونه مامان جون بمونی تا مامانی برم دانشگاه ، اونجام زیاد بد نمی گذره چون فقط شیطونی می کنی . حالا شیطونک من قراره به خونه مامان جونی تا مامانی به درس و دانشگاه برسم . ممنون که درکم می کنی مامانیییییییییی. دوست دارم یه عالمه هر چی بگم بازم کمهههههههههههههههه....
2 مهر 1392

آرتی خان و پایان 8 ماهگی

آرتی کوچولوی من الهی قربونت برم که هر روز بامزه تر و شیرین کاریات بیشتر می شن . پسری من عاشق چهار دست و پا رفتنی واسه خودت خونه رو چهار دست و پا می چرخی تو اتاق ها می ری چشمم روشن دو روز راه آشپزخانه رو یاد گرفتی یه سری به آشپزخانه می زنی . یه کار جدید که این چند روز ازت سر زده اینه که مبل و می گیری و سر پا وا میستی مامانی یه روز صبح چند دقیقه ای ازت غافل شدم دیدم بله میز تلوزیون بالا رفتی و من و دیدی ذوق کردی خلاصه یه باریم از مبل بالا رفتی تازه کجاشو دیدی رو مبلم سر پا وایسادی قربون پاهای کوچولوت برم . تو خانه سه تا دوست صمیمی داری به نام های آقای لباسشویی خانم آیفونی تصویری و لب تاب مامانی وقتی لباسشویی شروع به کار می کنه کنارش وا م...
20 شهريور 1392